مرسییی

سلام بچه ها من تو این پست میخوام از چند نفر که خیلی از پست هام حمایت کردن بگم
black love 2

برو بخون 😘
نکته بچه ها من خودم رمان و نوشتم ولی چون میخوام تو تستچی هم بزارم از ناظر جان خواهش کردم قبول کنه
black love 1

نکته ها :
مرینت و آدرین از بچگی پیش هم بودن ولی بابای آدرین به اون میگفت که مرینت مناسب تو نیست
آدرین عاشق مرینت و مرینت هیز جاست عه فرند 💔
مری دختر ناتالی هست و الیا و نینو دوستاشونن
موضوع black love

سلام بچه ها یه رمان ادرینتی دیگه به نام black love
لطفاً کپی نکنید خودم نوشتم
تعریف کلی
مرینت ۲۴ سالشه
آدرین ۲۶ سالشه
معجزه گر ندارن
مرینت دختر ناتالی
ناتالی همسرش وقتی مرینت به دنیا آمد مرد
گابریل همسرش وقتی آدرین به دنیا آمد مرد
نام مادر مرینت ناتالی نام پدر استفان
نام پدر آدرین گابریل نام مادر امیلی
آدرین یه خاله به نام آملی و پسر خاله به نام فلیکس
۲۶ سالشه
داره مرینت و آدرین از ۲۰ سال پیش با هم بودم آدرین
از بچگی عاشق مرینت بوده
پدر آدرین ربع مالشو میزنم به نام مرینت
خیلی میشه ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ خودتون میدونید 🤣
مرینت الان یه خونه و یه ماشین و یه ویلا داره و نصف
سحام شرکت مال مرینته البته نسبت به مال آدرین خیل خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی کمه اکی
سلام مجدد

سلام بچه ها خوبین میخوام بعد از مدت ها فعالیت کنم یه رمان میخوام بنویسم لطفاً لطفاً جواب بدید تو کامنت ها 🤗
رمانم چند پارت باشه
۱۰
۵
قسمت آخر
شاد
غمگین
این دو سوال رو جواب بدید
خودتون میدونید رمان ادرینتی هست ولی یکم با بقیه فرق داره امید وارم خوشتون بیاد ممنون میشم حمایت کنید
این مدت چند نفر مرتب پست هامو لایک کردم واقعا ممنون
کسایی که این پست و لایک کنن اسم و یکی از پیج هاشون رو تو معرفی رمانم میگم
تا اینجا آمدی لایک نمیکنی 🥺
بای بای 😊😊
میم میراکلس 🐞🐾🐞

کیهههه 🤯🤯🤯🤯
کی عاشق آدرین و پیشی هست 🤣
منننننننننننننننننننن
پسر خاله ، پسر دایی ، برادر ، پسر عمو ، پسر عمه 🤣
پیشـــــی
بگم که برای من خونده 😉🤗😉
این تو تستچی بود
رابطه عاشقانه مرینت و آدرین ۶

آدرین: رسیدم مدرسه تا رسیدیم زنگ خورد
نینو : سلام داش خوبی
آدرین : مرسی
نینو : چه خبر از مرینت
آدرین : بهتره بیمارستان بستری شده امروز نزاشتم بیاد ولی
فردا مرخص میشه
نینو : باش تو فکرش نباش امشب پارتی داریم میای
آدرین : اره رفیق میام
نینو : مرینت هم بیار
آدرین : باش بریم الان خانم بوستیه میاد
( بعد از آمدن خانم بوستیه )
خانم : ( منظورم خانم بوستیه )
آدرین خوبی
آدرین: مرسی
خانم : آدرین مرینت چطوره
آدرین: بهتره از فردا میاد
لایلا و کلویی (همزمان) آدرین میشه من بیام پیشت
بشینم
آدرین:, نه ممنون اینجوری راحت ترم
رز : بسه حالا از فردا مرینت میاد خودش میشینه سر جایش
الیا : اره دیگه
خانم : خب بچه ها ....
بعد از مدرسه :
آدرین : سوار ماشین شدم و اول رفتم پاساژ چند دست لباس برای مرینت گرفتم و رفتم بیمارستان
مرینت : ناتالی ممنون
ناتالی: خواهش میکنم الان خانم امیلی میان
امیلی : سلام عروس گلم
مرینت : 😳😳 سلام مرسی
امیلی : راستش من باید یه چیزی بهت بگم
من به بیماری دارم باید برم لندن
مرینت : عشقم... یعنی چیز آدرین نمی دونه
امیلی: نه دخترم تو میتونی بهش بگی
مرینت :, بله حتما
آدرین : بدون اینکه نگاه کنم سریع رفتم بغل مرینت
و بوسش کردم
مرینت : منم بوسیدمش که دیدم مامان آدرین داره
نگاهمون میکنه بهش اشاره کردم اما نفهمیدم 🤦
امیلی : به ناتالی آروم گفتم بیاد داخل
ناتالی: چه رمانتیک
آدرین :, خب پرنسس خانم برات چند دست لباس گرفتم نینو گفت امشب پارتی راه انداخته همه هستن
مرینت: باش ... آدرین .. امم ... مامانت
آدرین :, وای مامان .... شما... دیدید....
امیلی : من میرم بیرون
مرینت : پیشی این چند روز کسی شرور نشد
آدرین : نه بانومن
مرینت : اخیش 😅😅😅
یهو یه درد زیاد تو قفسه سینه احساس کردم
ولی به رو خودم. نیاوردم
آدرین بیا بپوش اماده شو بریم
مرینت : باش
پوشیدم و رفتیم
رسیدیم اونجا چند دقیقه بعد همه داشتیم میرقصیدیم
( بچه ها فکر بد نکنید من داستان منحرف شده نیست)
به یه هو آدرین جلو من زانو زد
آدرین :, با من ازدواج میکنی
مرینت ،: .... اره و انگشتر رو گرفتم و یه گردنبند (,همونی که تو کافه خاست بهش بده)
الیا : دختر بهت تبریک میگم
جولیکا: مبارک
رز: ایشالا به پای هم پیر شین
میلن :, وای خدا چه کیوت
الیا : نینو یاد. بگیر
آدرین ،: بیا بانومن این ماشین و یه خونه (کلید)
نینو : خب اون پول داره ما پول نداریم
الیا : خب حالا
مرینت :داشتیم شام میخوردیم که من رفتم دستشویی
آدرین:مرینت میخوای باهات بیام (تا دم در منحرف نشید)
مرینت :, نه مرسی
تا رفتم تو دستشویی یکی یه هو ....
کمکم کنید....
شرط پارت بعد :
۲ لایک 😍
۲ کامنت 😍
بچه ها توروخدا همایت کنید
تا ادامه بدم آخه به لایک و کامنت ساده چیزی نیست
تک پارتی 😭😭😭

تک پارتی دستمال ها تون رو آماده کنید به خدا خودم خیلی گربه کردم یه لایک کن
قدمی به عقب برداشتم . باز هم عقب . پاهایم سست شده بود . نمیتوانستم حرکت کنم . در حالی که به شدت ، به دویدن احتیاج داشتم . هر لحظه بزرگ تر میشد . هر ثانیه ممکن بود آتش بالا بگیرد و کل شهر را نابود کند !
آدرین ، مثل همیشه ، خود را سپر من کرده بود . ಠ_ಠ آدرین : بدو مرینت باید بجنبی ! / مرینت : نه....نمیتونم.....پاهام قفل کرده...../ آدرین : خواهش میکنم مرینت باید بدویی الان منفجر میشه..../ مرینت : نه....تو برو.....من نمیتونم تکون بخورم.....برو ! / آدرین : من تنهات نمیزارم! ಠ_ಠ
قدم هایآهسته و با تردید من ، کافی نبودند . انفجار آنقدر بزرگ بود ، که حتی اگر میدویدم ، فایده ای نداشت . فریاد های آدرین ، شبیه به یک هاله ی ابهام در سرم میپیچید . میتوانستم مردم را ببینم که هراسان میگریزند . صدای آتش نشان ها و امداد ، که سعی نجات مردم داشتند را میشنیدم . اما زمین انگار چسب شده بود تا پاهایم تکان نخورند !
ناگاه ، نور بسیار بزرگی همه جا را دربر گرفت . صدایی مهیب و گوش خراش در سراسر شهر پیچید . چیز زیادی یادم نمانده. فقط همین که.......آدرین ، خود را انداخت روی من ! و بعد از چند ثانیه ، هردو باهم پرت شدیم عقب...........
سرم درد میکرد......خیلی زیاد.....آرام و به سختی بلند شدم . همه جا هیاهو بود و همهمه . چه اتفاقی افتاد ؟؟ من....من سالم بودم ! البته تقریبا.....یاد آدرین که افتادم ، غمی به وسعت دریا روی دلم را پوشاند . (Oاگر براش اتفاقی افتاده باشه چی؟O)
دوان دوان ، به این طرف و آن طرف میرفتم . میان راه ، مدام با امدادگران و پژشک ها برخورد میکردم . اما هیچ چیز برایم مهم نبود جز......جز پیشی کوچولوی بانمکم ! بدون او من هیچ چیز نیستم ! هیچی ! بعد از دقایقی دویدن و صدا زدن ، بالاخره.......پیدایش کردم......=^._.^= ∫
بی جان و خسته ، رویزمین افتاده بود . چشم هایم گرد شدند . باورم نمیشد ! باورم نمیشد روزی.......او را......از دست بدهم ! بادی که ناشی از انفجار بود ، دامن کوتاهم را آهسته تکان میداد . موهایم ، در هوا رقصان بودند.......دستانم را به هم قفل کردم و روی قلبم گذاشتم........... به سمت آدرین رفتم و.......آهسته کنار پیکر بی جانش زانو زدم......
¯\_(ツ)_/¯ مرینت : آ..ادرین ! عزیزم ! بلند شو ! خواهش میکنم ! چشمات رو باز کن ! به من نگاه کن ! (っ'-')╮=͟͟͞͞💌 موهای آدرین ، پریشان و خاکی بود . درخشش همیشگی را نداشت . سرش را آهسته بلند کردم و روی زانو هایم گذاشتم. حتی فکر کردن به اینکه ، دیگر چشمان سبز رنگش را نمیتوانم ببینم ، دیوانه ام میکرد ! من....عاشقش بودم ! و او خود را برای من فدا کرد ! به این راحتی ؟؟ بله به همین راحتی !(っ'-')╮=͟͟͞͞💌
¯\_(ツ)_/¯آدرین ! تو قول دادی ! قول دادی کنارم بمونی ! ما برای آینده نقشه های زیادی داشتیم ! بلند شو پیشی من ! گربه ی قشنگم ! بلند شو.....بلند شو و باگابو صدام بزن.......بلند شو و بهم گل بده.......بلند شو.....به حرف بانوت گوش نمیکنی ؟؟ منم....مرینت ! صدامو میشنوی؟ ما تازه به هم رسیده بودیم ! چرا آخه چرا انقدر راحت از دست دادمت ؟؟ لعنت به من که لیاقت هیچ چیو ندارم😭¯\_(ツ)_/¯
یکم گریه کنم 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
برو پایین
(๑ↀᆺↀ๑) در یک لحظه ، ادرین برایم تار شد . دیگر درست صورت زخمی و موهای پریشان او را نمیدیدم . هیچ چیز واضح نبود.........انگار داشتم از آن دنیا خارج میشدم ! که یک دفعه از جا پریدم....عکس های ادرین ، اولین چیزی بود که به چشم دیدم ، بعد هم میز تحریرم. دقت که کردم ، دیدم روی تختم نشستم ! اتاقم را با دقت دید زدم . با بی اعتنایی و حالتی که انگار خیالم راحت شده بود ، به سمت آینه قدی اتاق رفتم . با دیدن چهره پریشان و موهایی که وز شده بودند ، حسابی خنده ام گرفت ! سپس با پوزخند آهسته لب زدم : اون سالمه ! سالم سالم ! (๑ↀᆺↀ๑)
🤣🤣🤣🤣🤣 خواب بود
خوشتون اومد؟؟😐😂
حرص خوردینا مگه نه ؟؟😂
پاشین اون دستمال کاغذی هارو بندازین دور زشته به خدا هیکل گنده نشستین دارین گریه میکنین😂
یکم البخندیم

راست میگه
عشق منه دیگه 🤣🤣
از گابریل بعید نیست
کاشکی بود
جدی چرااا نکنه ...
اینو تو کامنت بگین تورو خدا
خودم هم ۱۳۹۱ که میشه دوست پسر گلم
آشنایی با آلیا سزار

نام و نام خانوادگی: آلیا سزار
جنسیت: دختر
نام قهرمانی: ریناروژ_ روباه قرمز
دوست صمیمی: مرینت
دوست میراکلسی: پشت لاک
جواهر میراکلس: گردنبند
قدرت: تصاویر خیالی
صلاح: فلوت
حیوان میراکلس: روباه
سن: 15_13
جمله تبدیلی: تریکس، بیا حمله ور بشیم
شغل: دانش آموز_ ابر قهرمان.
نام های دیگه: روباه_
بستگان:خواهر بزرگ تر :نورا
خواهر های دو قلوی کوچک:الا و ایتا
مادر:مارلنا
پدر:اوتیس
دشمنان: ارباب شرارت_ کسانی که آکوما تیزم میشن.
چیزایی که دوست داره: وب نویسی، گوشی، وای فای قوی.
کسی که دوست داره: نینو لحیف.
رنگ پوست: قهوه ای.
رنگ مو: قهوه ای.
توانایی: وب نویسی_دوست بودن_ابر قهرمانی.
آرزو: کشف هویت قهرمانان.
آشنایی با کاگامی تسوروگی

نام :کاگامی تسوروگی
ملیت: ژاپن
نام ابر قهرمان: ریوکو
جنسیت: دختر
بستگان: مادر
جواهر میرالکس: گردنبند
قدرت:چهار عنصر( تبدیل به آب و هوا و بخار )
صلاح: شمشیر
حیوان میرالکس: اژدها
سن:۱۴_۱۳
جمله تبدیلی : لانگ طوفان رو بشکن
شغل: دانش آموز_ابرقهرمان
دشمنان: لایلا_هاکماث_کلویی
چیزایی که دوست داره: رسیدن به آدرین_دوست بودن با مرینت_آزاد بودن
کسی که دوست داره: آدرین
توانایی: شمشیر زدن