رابطه عاشقانه مرینت و آدرین ۶

چند دقیقه بعد:
پیش تام و سابین :
تام : وای تو ترافیک نمیرسیم
سابین : دخترم 😭😭😭
تام : چی کار کنیم باید زنگ بزنم به خانم اگراست شماره پسرش رو بگیرم
تام :الو
امیلی : سلام
تام : ببخشید میشه شماره پسرتون رو بدید
امیلی : بله _______ بفرمایید
تام : ممنون
بیمارستان:
آدرین : آخه این کار کیه اول بابام بعد مرینت
آدرین : الو
تام : سلام
آدرین : سسلامم
تام : پسرم من نمیدونم چی شده ولی ما تو ترافیک گیر کردیم و به موقع نمی رسیم لطفاً خودت امضا کن
آدرین : چی .... من....ن.
تام : اره
پایان تماس ساعت ۱۰ شب
آدرین: باش .... بخاطر مرینت باشه
شب ساعت ۱۲ :
مرینت : ای.. نگاه به ساعت کردم ساعت ۱۲ شب بود
دیدم آدرین کنارمه
(نکته : مامان مرینت حالش بد شد باباش اونو برد
خونه)
چیزی یادم نبود ولی خیلی درد داشتم
آدرین: یهو با صدا مرینت بیدار شدم
خوبی مرینت
مرینت : ا ... اره
آدرین : میخوای برات آب بیارم
مرینت : نه نه پیشم بمون میترسم
آدرین : باش حالا بگو چه اتفاقی برات افتاد
مرینت : نمیدونم تو اتاقم بودم داشتم خیاطی میکردم
که یهو یکی منو حل داد تو دیوار بعد از پشتس
یه چاقو درآورد و ...
آدرین : باش باشه دیگه بهش فکر نکن
مرینت : آدرین تو که باید بری خونه مامانت نگرانت میشه
آدرین : تو به این چیزا فکر نکن فقط زود خوب شو
مرینت : آدرین
آدرین: جانم
مرینت : میشه بغلم کنی ( اگه واقعا تو میراکلس اینجوری بود چیزی میشد 🤬🤬)
آدرین : 😘
🫂🫂🫂
آدرین : مرینت که خوابش برد سرش رو گذاشتم رو
بالشت
ساعت ۱:۳۰ شب بود
منم نشستم رو صندلی داشتم نگاهش میکردم
دیدم داره میگه
مرینت خواب : نه ... ولم... کن ... آدرین .... کمک ...
آدرین: سریع پرستار رو صدا زنم و آمد و آرامبخش
بهش زدن
فردا صبح باید میرفتم مدرسه
مرینت : از خواب باشدم وای مدرسه ساعت ۶:۳۰ بود
و ما باید ۷ مدرسه باشیم
آدرین : سلام مرینت
مرینت : سلام آدرین باید بریم مدرسه
آدرین : مرینت تو نه من میرم به خانم بوستیه هم میگم
ناتالی بیرونه میاد پیشت مامانم هم یکم دیگه میاد
مامان و بابات هم ...
مرینت : چی
آدرین : آونا رفتن شانگهای چین داییت عمل داشت
مرینت : آها تو برو دیرت نشه
مرینت : خداحافظ
آدرین : راستی گوشواره ها تو دادم به الیا
مرینت : باشه خداحافظ بانو من
بای بای 💫 💫👋🏼